Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-29@10:40:09 GMT

سرنوشت دختری که محجبه‌ها را مسخره می‌کرد!

تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۴۷۱۲۴۹

سرنوشت دختری که محجبه‌ها را مسخره می‌کرد!

گروه زندگی؛زینب نادعلی:«کارمان همین بود. هر وقت با دوستانم بیرون می‌رفتیم. اگر از کنارمان خانم محجبه و چادری می‌گذشت. شروع می‌کردیم بلند بلند مسخره کردن و تیکه انداختن! استدلال‌مان هم این بود که چادری‌ها جهان سومی‌اند و عقب‌مانده! زشت‌اند و چیزی از مد و لباس و خوش‌پوشی سرشان نمی‌شود که این‌طور خودشان را لحاف‌پیچ می‌کنند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

باید آنقدر سرزنش‌شان کنی که از این عقب ماندگی دست بردارند و به روز شوند.  برای‌مان کسر شان بود که با یک چادری هم قدم یا هم کلام بشویم.احساس می‌کردیم حالا خیلی باکلاس و آدم‌های به روزی هستیم که مسخره‌شان می‌کنیم. اصلا بین جمع دوستانه‌مان افتخار می‌کردیم به این کار!»

شاید فکر کنید این‌ها اعترافات و حرف‌های یک پسر از دار و دسته اراذل و اوباش است اما باورتان می‌شود اگر بگوییم این گذشته دختر نوجوانی است که می‌گوید در خانواده روشنفکری بزرگ شده. «فاطمه» دختر جوانی که حالا خودش یکی از آن چادر‌هایی را به سر دارد که برایش اسم گذاشته بود و مسخره‌اش می‌کرد. حالا همان چادر را سفت و سخت گرفته و رو به رویم نشسته تا از مسیرش بگوید. از دختری که یک روز مخالف حجاب و نظام و دین بود و حالا جانش را هم می‌دهد برای این ارزش‌ها. البته قصه این همه تحول فاطمه یک گره بزرگ دارد. گره‌ای از جنس نور که خیال می‌کنی امام حسین علیه‌السلام رشته‌های سرنوشت این دختر را محکم گره زده به کشتی‌نجاتش! 

 برای معرفی هم اسم را می‌گوید هم فامیل. اما کمی مکث می‌کند و می‌گوید:« اگر قرار است قصه من به گوش آدم‌های زیادی برسد نام خانوادگی‌ام را نیاورید. نمی‌خواهم برای خانواده‌ام مشکلی پیش بیاید.» کنار اسم و فامیلش می‌گوید که اهل آذربایجان غربی است و آذری‌زبان. 17 ساله است و دو سالی می‌شود که فرمان زندگی‌اش را کج کرده و آمده به سمت مسیر درست و راستی که باید. البته به لطف و نگاه امام حسین علیه‌السلام!  

باید بی‌حجاب باشم تا آدم حسابی باشم! 

کتاب زندگی‌اش را از روزهای خیلی قبل‌تر ورق می‌زند و از فاطمه چندسال پیش می‌گوید:« لباس‌هایم همیشه تنگ و کوتاه بود. اصلا لباس بلند نمی‌پوشیدم حس می‌کردم دست و پا گیر است و آزادی من را می‌گیرد. موهایم را هم همیشه رها می‌کردم روی شانه‌ام. بلند بودند و خوشم می‌آمد باد می‌پیچید لای موهایم. اصلا راحت‌تر بگویم دلم می‌خواست قشنگی موهایم را به رخ بقیه بکشم. همیشه در بحث‌هایی که راجب حجاب بود. می‌گفتم به کسی چه! من دلم می‌خواهد هر جوری که دوست دارم لباس بپوشم. حالا خدا هم آنقدر بخشنده است که اگر لباس پوشیدن من گناهی داشته باشد یک روزی می‌بخشد. به بقیه چه ربطی دارد که به من بگوید چی بپوشم و چی نپوشم؟! البته آن چنان هم به گناه و ثواب و این حرف‌ها اعتقاد نداشتم و فکر می‌کردم این‌ها تفکرات پوسیده مذهبی‌هاست و برای ما نیست. دقیقا پا گذاشته بودم جا پای خواهر بزرگ‌ترم. پدر و مادرم مذهبی سفت و سخت نبودند اما اعتقادات خاص خودشان را داشتند. اما خواهرم، بسیار اهل مد و تیپ زدن بود  و سعی داشت من هم مثل خودش بار بیاورد که جهان سومی نشوم و به روز باشم.  همیشه فکر می‌کردم خواهرم درست‌ترین کار را می‌کند. خیلی لاکچری و باکلاس و امروزی است و به قولی باید مثل خواهرم لباس بپوشم و فکر کنم تا آدم‌حسابی باشم!» 


فکر می‌کردم باید بی‌حجاب باشم تا آدم حسابی باشم!

پیشنهاد عجیب فرمانده بسیج به این دختر بی‌حجاب! 

حالا خیال کنید دست روزگار یا نه بهتر است بگویم کشتی نجات حسین علیه‌السلام، فاطمه را با همه بدبینی‌هایش و نفرتش با همه آنچه فقط به ذهنش دیکته شده می‌کشاند به بسیج  آن هم نه از روی علاقه از روی اجبار و با اکراه. می‌گوید:«من کارهای تدوین ویدیو و  ساخت فیلم را یاد گرفته بودم و در صفحه اینستاگرامم فیلم‌های تولد و سالگرد ازدواج و عاشقانه و... را تدوین می‌کردم و رویش آهنگ می‌گذاشتم. بعضی وقت‌ها سفارش قبول می‌کردم و می‌خواستم برای خودم استقلال مالی داشته باشم. فرمانده بسیج بانوان شهرمان، من را می‌شناخت و صفحه من را هم دیده بود. به مادرم زنگ زدند و به من پیشنهاد کار دادند. این که هفته‌ای دو یا سه بار بروم پایگاه بسیج و برایشان پوستر طراحی کنم و فیلم‌هایشان را تدوین کنم. راستش دلم نمی‌خواست کنار آدم‌هایی کار کنم که یک عمر مسخره‌شان کرده بودم . آن هم برای بسیج! اما تابستان نزدیک بود و فکر اینکه در 16 سالگی درآمد خودم را داشته باشم و دستم در جیب خودم باشد. واقعا برایم شیرین بود. همین شد که با خودم کلنجار رفتم و آخرش هم گفتم. عیبی ندارد حالا هفته‌ای یک بار تحمل‌شان می‌کنم. چندساعت که بیشتر نیست!» 

اولین چادری را که پوشیده، از بین وسایل مادرش پیدا کرده. یک چادر ساده که باید برای رفتن به پایگاه می‌پوشیده. البته به قول خودش چادر نه بیشتر می‌شد اسمش را گذاشت شنل. خجالت می‌کشد از تعریف آن روزها. لب به دندان می‌گیرد. خیالش را راحت می‌کنم برای گفتن و زبان می‌گشاید:« موهایم بیرون بود. با همان لباس‌های کوتاه و شلوار پاره چادر سر کردم. اصلا بلد نبودم چه کاری باید بکنم. چادرم را باز گذاشته بودم و بیشتر حکم شنل را داشت. مدام می‌رفت زیر دست و پایم و...پایگاه بسیج فاصله زیادی تا خانه‌مان نداشت. چادرم را سر کردم و تا پایگاه دویدم. خدا خدا می‌کردم کسی من را نبیند و آبرویم نرود که چادر سر کردم! وقتی رسیدم فضا برای من عجیب و غریب بود. صفا و صمیمیت‌شان را دوست داشتم. مهربانی و ادب‌شان را اما از شعارهایی که روی در و دیوار زده بودند، عکس‌هایی که آنجا بود و خواهر صدا زدن هم، دغدغه‌هایشان خندم گرفته بود. ریز ریز توی دلم می‌خندیدم و مسخره‌شان می‌کردم. سوژه پیدا کرده بودم برای دوستانم و بساط مسخره بازی‌هایمان. نمی‌دانم متوجه شدند یا خنده من را به حساب چیز دیگری گذاشتند اما رفتارشان با من خیلی خوب بود!» 

امام حسین«ع» و نگاه خاصش به فاطمه!

«هر روز می‌نشستم و با دوستانم، مسخره‌شان می‌کردند. حرف‌هایشان، رفتارشان و...اما هیچ‌وقت به آنها نمی‌گفتم چه پوسترهایی برایشان طراحی کردم. برایم کسر شان بود که بگویم من پوستر روز عفاف و حجاب طراحی کردم یا راهپیمایی. هربار هم می‌رفتم حوزه تمام مسیر را می‌دویدم که با چادر آبرویم نرود و کسی مرا نبیند. وقتی هم که کارم تمام می‌شد. پایم را که از در می‌گذاشتم بیرون، چادر را در می‌آوردم. موهایم را می‌‍ریختم روی شانه‌ام و تا خانه با خیال راحت می‌رفتم. تا اینکه همین بی حرمتی‌ها به چادر کار دستم داد!»

جمله آخرش من را بیشتر مشتاق شنیدن می‌کند اما سکوت می‌کند. انگار یادآوری چیزی عمیقا حالش را دگرگون کرده باشد. تندتند نفس می‌کشد. فکر می‌کنم بغض آمده و ایستاده بیخ گلویش که اینطور سخت نفس می‌کشد. صبر می‌کنم بعد از چند دقیقه هر طور که شده زبان می‌گشاید. اما هنوز چانه‌اش می‌لرزد کلمات هم. می‌گوید:« خرداد ماه بود، امتحانم را دادم و آمدم خانه. زنگ زدند که بیا پایگاه. خسته بودم اما رفتم. درگیری‌ام شاید با آن چادر روی سرم به خاطر خستگی‌ام بیشتر بود. کارم سه ساعتی طول کشید. وقتی برگشتم از خستگی خوابم برد. خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم نشسته‌‌ام وسط بین‌الحرمین، من بین الحرمین را چندباری فقط در عکس‌ها دیده بودم. توی خواب داشتم مداحی‌ای را گوش می‌دادم که می‌خواند  یک کنج از حرم به من جا بده. عجیب بود می‌دانستم تا به حال این مداحی را گوش ندادم اما در خواب حفظ بودم. یک لحظه دلم هوایی شد. خواستم بروم سمت حرم حضرت عباس علیه‌السلام، وقتی بلند شدم دوباره چادرم رفت زیر دست و پای خودم و مردم و افتاد. حتی در خواب هم با چادر کلنجار داشتم. آقایی که پایش را گذاشت روی چادر را نمی‌شناختم اما به زبان ترکی به من گفت: فاطمه حواست باشه یه وقت چادر حضرت زهرا سلام‌الله علیها را تو دوباره خاکی نکنی!»

شانه‌هایش می‌لرزد، آن بغض بزرگ، سدهای گلو را می‌کشند و طوفان به پا می‌کند. اشک‌ها سیل راه می‌اندازند از چشم‌ها. جملاتش میان هق‌هق گریه گم می‌شوند. فقط می‌شنوم که می‌گوید:« کاش آذری زبان بودید. کلمه‌های ترکی‌اش آنقدر سوز دارد که من هر بار این جمله را می‌گویم آتش می‌گیرم!».


فاطمه حواست باشه یه وقت چادر حضرت زهرا سلام‌الله علیها را تو دوباره خاکی نکنی!

 

نمی‌خواستم حرف مذهبی‌ها  را گوش کنم! 

گفت و گوی‌مان دقایقی به سکوت می‌گذرد و به اشک اما بالاخره آرام می‌گیرد و از آن روز عجیب می‌گوید:« وقتی بیدار شدم گریه می‌کردم. عجیب بود که هنوز آن مداحی را حفظ بودم. یک کنج از حرم به من جا بده دلم تنگته خداشاهده. من هیچ‌وقت مداحی گوش نداده بودم. تصویر خوابم و تصویر مسخره کردن‌هایم، بی‌احترامی‌هایم به چادر و حجاب  یک لحظه از مقابل چشم‌هایم گذاشت. ترسیدم. حال بدی داشتم.  اولین کاری که کردم خوابم را برای مادرم گفتم اما برایش بی‌اهمیت بود و می‌خواست برای من هم همینطور باشد. می‌گفت: فکر کردی امام حسین بین این همه آدم که صداش می‌زنند. حواسش به تو هستش که چادر را لگدمال کردی یا نه! نه بابا فقط خواب دیدی. اما من خواب ندیده بودم. آن چند دقیقه را زندگی کردم. وگرنه خودم بیشتر از همه این جمله‌ها و مسخره کردن‌ها را بلد بودم.» 

«چند روز بعد دوباره باید می‌رفتم پایگاه. هنوز هم خجالت می‌کشیدم که کسی من را با چادر ببیند. اما این بار حواسم بود حرمتش را نگه دارم. خوابم را برای یکی از خانم‌های حوزه تعریف کردم. در این چند وقت با او بیشتر از بقیه احساس راحتی می‌کردم. همسرش طلبه بود. گفت صبر کنم تا از او بپرسد. من بین فاطمه‌ای که دلش می‌خواست از خواب عجیب و غریبش سر در بیاورد و فاطمه‌ای که برایش  کسر شان بود حرف یک طلبه را گوش بدهد. مانده بودم  اما همسر دوستم، همان آقای طلبه حرف قشنگی زد که به دلم نشست:« نمی‌دانم درباره خوابتان چه بگویم. اما هرچه باشد حکمتی دارد. دنبال حکمتش باش!» شاید هم می‌دانست و نمی‌خواست حرف و اعتقادی را برای من دیکته کند. می‌خواست خودم دنبالش بروم و باورش کنم.»  

سرود سلام فرمانده و یک قول و قرار خاص با امام زمان! 

«دیگر از چادر بدم نمی‌آمد اما هنوز انتخابش نکرده بودم. می‌ترسیدم. خواهرم و اطرافیانم اصلا واکنش خوبی نداشتند. اما همین رفت و آمدها به پایگاه نظر من را درباره خیلی چیزها تغییر داده بود. من مذهبی‌ها و چادری‌ها را آنجا طور دیگری شناختم. متفاوت با آنچه خواهرم می‌گفت و متفاوت‌تر از آنچه از اطرافیان و دوستانم شنیده بودم. در این چند وقت حتی یک‌بار هم به من در رابطه با حجاب تذکر نداده بودند. اخلاق‌شان، صفا و صمیمیت‌شان و احترامی که به من می‌گذاشتند. تازه معانی را در ذهنم جا به جا کرده بود. دیگر این احساس را نداشتم که باید بی‌حجاب باشم تا آدم‌حسابی باشم. بین آن جمع احساس خوب‌تری داشتم. تا اینکه قرار شد سرود سلام فرمانده را در شهرما بخوانند. من آن روزها اصلا نمی‌دانستم این سرود درباره چیست و علاقه‌ای هم نداشتم بدانم. اما وقتی پوسترهایش را طراحی می‌کردم. دوستم، یعنی همسر همان طلبه‌ای که در پایگاه بود از من دعوت کرد که با بسیج بروم و آن روز کمک‌شان کنم. نمی‌دانم چرا اما قبول کردم اما همان‌جا بود که همه چیز برای من تغییر کرد. تا آن روز شناخت درستی از امام زمان«عج» نداشتم. سرکلاس هم اصلا به درس دینی گوش نمی‌دادم. خوشم نمی‌آمد. اما همان چند خطی را هم که می‌دانستم از برکت  مدرسه بود. در این حد می‌دانستم که امام آخر هستند و یک روز قرار است بیاید اما فقط مذهبی‌ها منتظرش هستند و ما منتظرش نیستیم! » 

حرف‌های فاطمه ناخودآگاه مرا یادعبارتی از قرآن می‌اندازد« فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ؛پس خدا هر که را خواهد به گمراهی واگذارد و هر که را خواهد هدایت فرماید». شاید فاطمه یکی از همان‌هایی است که خدا خواسته هدایتش کند. اول دچار مهر حسینی‌اش می‌کند و بعد این دل را می‌سپارد به امام زمان«عج» که مسیر سعادت را نشانش دهد و حقیقتا چه خوش سعادت است فاطمه! روایت آن روز را از سر می‌گیرد و می‌گوید:« حرف‌های خانم‌ها آن روز من را بیشتر با امام زمان«عج» آشنا کرد. بماند که هنوز نسبت به اینکه چیزی از آنها یاد بگیرم نیمچه تدافعی داشتم. اما من وقتی مسیرم را پیدا کردم که دست‌ها برای عهد با امام زمان بالا رفت. سرود برایم عجیب قشنگ بود. من آن روز همان حسی را تجربه کردم که در خواب تجربه کرده بودم. قلبم همان‌طور تند می‌زد و نمی‌دانم چرا. اما تمام مدت یاد حرف آن طلبه بودم. همه این‌ها حتما حکمتی داشت. پس آمدن من هم تا اینجا بی‌حکمت نبود. موقعی که دست‌ها به نشانه عهد با امام زمان«عج» بالا رفت. خجالت نکشیدم و برای اولین بار به جای خندیدن به این کارها، دستم را بالا آوردم و گفتم: امام زمان«عج» من به خودت قول می‌دهم که چادر حضرت زهرا«س» از سرم نیفتد!»  


حرف‌های فاطمه ناخودآگاه مرا یادعبارتی از قرآن می‌اندازد« فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ؛پس خدا هر که را خواهد به گمراهی واگذارد و هر که را خواهد هدایت فرماید»

وقتی به جای تشویق فقط توهین شنیدم! 

کم‌کم از خانم‌های پایگاه یاد گرفتم که چطور باید چادر سر کنم. روسری‌ام را چطور ببندم و موهایم را چطور بپوشانم. جلوی چادرم باید بسته باشد و چه چادری باید بپوشم. اما این مدت شرایط خوبی را در خانه نداشتم. خواهرم مدام سرزنشم می‌کرد. حتی مدتی هم  با من کاملا قهر بود و حرف نمی‌زند. با خواهرم تا قبل از آن رابطه صیمیمی‌ای داشتم. هرکجا می‌رفت من را هم می‌برد. اما با چادری شدنم اصلا دیگر نمی‌خواست که با من بیرون برود. برادرم هم مسخره‌ام می‌کرد. مدام کارهای گذشته را یادم می‌آورد و حرف‌هایی که درباره مذهبی‌ها و چادری‌ها می‌زدم را به من نسبت می‌داد. آن ایام حال روحی خوبی نداشتم. مدام گریه می‌کردم و حالم بد بود. انتظار داشتم حداقل به تصمیمی که گرفته بودم احترام بگذارند و به من حق انتخاب بدهند. تا این که یک روز خیلی اتفاقی سخنرانی از رهبر عزیز شنیدم که می‌گفتند: اگر در مسیری که می‌رویم سنگ‌اندازی نباشد. باید به آن مسیر شک کنیم.» 

عزای امام حسین علیه السلام را قبول نداشتم

هیئت و عزای امام حسین علیه السلام برای من همیشه دسته‌های عزاداری بود. همین! آن هم راستش را بخواهید نه بخاطر امام حسین«ع» برای اینکه تیپ بزنیم و چند ساعتی را با دوستانم بیرون از خانه باشیم و دسته‌ها را نگاه کنیم. مثل همیشه هم کارمان مسخره بازی بود. می‌گفتیم: می‌نشینند و گریه می‌کنند که چی؟! امام حسین برای 1400 سال پیش است به ما چه ربطی دارد؟ البته مادرم همیشه به هیئت می‌رفت اما چون خواهرم نمی‌رفت من هم می‌گفتم حتما خواهرم یک چیزی می‌داند. مادرم فکرش قدیمی است. محجبه شدنم فاصله چندانی تا محرم نداشت. برای اولین بار با خانم‌های پایگاه به هیئت رفتم. باز هم همان حس و حالی را داشتم که در اجتماع سرود سلام فرمانده داشتم، همان حال و هوای خوابم را. اتفاقا آن روز مداح هیئت‌شان همان مداحی‌ را خواند:یک کنج از حرم به من جا بده. برای اولین بار همان‌جا بود که در غم ائمه اشک ریختم. ولی این اشک فرق داشت. آدم وقتی گریه می‌کند حتما دلش سنگینی می‌کند و با گریه خالی می‌شود. اما گریه برای امام حسین علیه‌السلام روح مرا سبک کرد!» 


به چادرم افتخار می‌کنم و دوست دارم چادرم را به رخ همه بکشم!

این پارچه سیاه چیه انداختی دور خودت؟!

هربار مصاحبه‌های این چنینی داشتم فصل مشترک همه روایت‌ها یک چیز بود این که دخترانی که مثل فاطمه می‌خواهند پا در مسیر جدیدی بگذارند. دوست‌های صیمیمی و رفتارشان آنها را بیشتر مردد می‌کند و سر دوراهی نگه می‌دارد. مخصوصا دخترانی به سن و سال فاطمه که بیشتر وقت‌شان را با مدرسه می‌گذرانند. از فاطمه درباره دوستانش می‌پرسم و می‌گوید:« من از آن دخترانی بودم که نمی‌شد هر روز جلوی موهایم را یک مدل بافت جدید نزنم و آن‌وقت بروم مدرسه. گفتم روی موهایم حساسم بودم و  هر روز یک طور درست‌شان می‌کردم. حالا فکر کنیم چنین دختری یک دفعه با چادر برود مدرسه. من اوایل خجالت می‌کشیدم که در مدرسه چادر بپوشم. فقط با همان مقنعه موهایم را می‌پوشاندم و برای دوستانم بهانه می‌آوردم. اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم چادر هم سر کنم. همه تعجب کرده بودند و از طرفی رفتار صیمیمی‌ترین دوستانم با من تغییر کرد. همان اول که مرا دیدن هر کدام شروع کردن به تیکه انداختن و من را سوژه خنده کردن. من هم با حالت دوستانه فقط می‌خندیدم. اما بعد از آن ارتباط‌شان با من قطع شد. انگار اصلا نمی‌شناختن مرا. حتی چندباری هم نصیحتم کردن که این پارچه سیاه چیه پیچیدی دور خودت! ما که چندبار در هفته با هم بیرون می‌رفتیم و من را پایه ترین دوست‌شان می‌دانستند دیگر حاضر نشدن با من بیرون بروند و بگوییند با من دوست هستند. اما درک‌شان می‌کردم آنها عقیده قبلی من را داشتند.»

حالا این فاطمه چند وقتی است که می‌نشیند و برای دختران از کم و بیش اتفاقاتی می‌گوید که برایش افتاده. از فاطمه‌ای که قبلا بوده. از تفکراتش از دیدگاه غلطش و از مسیری که به او نشان دادن و  شناختی که رسیده. فاطمه تمام آن روزهای بد و رفتارهای آزار دهنده اطرافیان را برایشان مرور می‌کند از روزهای خوشش می‌گوید و می‌شود چراغ راه دختران شهرش که نمی‌دانند در دو راهی زندگی کدام مسیر را انتخاب کنند.

گفت‌و گویم با فاطمه تمام شده اما هنوز یک سوال کنج ذهنم مانده.« فاطمه دختری که آن‌قدر روی موهایش حساس بود. می‌خواست قشنگی موهایش را به همه نشان بدهد. خوشش می‌آمد باد بپیچد لای موهایش چه شد؟!» فاطمه می‌خندد. ناخودآگاه دستش می‌رود سمت روسری‌اش و مرتبش می‌کند:« آن دختر حالا  به چادرش افتخار می‌کند و دوست دارد چادرش را به رخ همه بکشد!»   

پایان پیام/ 

منبع: فارس

کلیدواژه: زندگی دختر بی حجاب امام حسین امام زمان امام حسین علیه السلام امام زمان امام زمان عج مسخره شان مذهبی ها برای من بی حجاب خانم ها یک روز آن روز حرف ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۴۷۱۲۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در اوج تجربه بودم/کاش زودتر می‌گفتند!

ایسنا/اصفهان بازیکن اسبق تیم ملی واترپلو تجربه را از اصلی‌ترین فاکتورها در کسب نتیجه این رشته دانست که او در اوج تجربه و آمادگی ورزشی‌اش به فاصله یک ماهه از مسابقات آسیایی با اتفاقی ناخوشایند در مسیر تنها هدف باقی مانده ورزشی‌اش مواجه شد. در حالی که به عقیده او همه شرایط برای کسب نتیجه تیم ملی در آسیا فراهم بود.

واترپلو، ورزشی سرعتی - قدرتی و کاری تیمی و با آمادگی جسمانی بالا محسوب می‌شود که علاوه بر قدرت بدنی به مهارت‌هایی چون حل مسئله در لحظه و ارتباط قوی اجتماعی و گروهی نیاز دارد. موضوعی که بازیکنان این رشته به مرور و با گذر زمان در آن ماهر خواهند شد و می‌توان گفت از حدود رده ۳۰ سال به بعد توانایی راهبری در تیم را خواهند داشت.

ویدیو/ ملی‌پوش واترپلو که پس از طلسم‌شکنی حذف شد!

نیما خوشبخت، واترپلوئیست ملی‌پوش اصفهانی را می‌توان از جمله این مهره‌های تاثیرگذار دانست که می‌تواند با تکیه به تجربه و تکنیک نتیجه بازی را تغییر دهد. او از ۱۶ سالگی به تیم ملی جوانان راه یافت و همان سال هم در رده سنی جوانان قهرمان آسیا شد. او همچنین در تیم‌های باشگاهی‌اش نیز خوش درخشید و عناوین متعددی کسب کرد.

خوشبخت پس از یک دوری پنج ساله از تیم ملی دوباره به جمع ملی‌پوشان برگشت، اما بازیکن باسابقه تیم ملی واترپلو با یک حذف ناگهانی رقابت‌های آسیایی را از دست داد. 

موضوعی که شاید هر ورزشکاری را یک ماه مانده به شروع مسابقات شوکه کند، می‌گوید اگر از قبل شروع تمرینات دعوتش نمی‌کردند، بهتر بود و در اوج آمادگی و تجربه از تیم ملی کنار گذاشته شده است، در حالی که با حمایت‌های مسئولان از این رشته همه چیز برای نتیجه گرفتن آماده بود و با تصمیمات بهتر می‌شد نتیجه دیگری در آسیا رقم زد.

ایسنا به همین بهانه با نیما خوشبخت درباره شروع زندگی ورزشی‌اش تا دوران ملی او ‌هم‌صحبت شد.

او درباره شروع داستان خوشبخت و واترپلو به ایسنا گفت: به واسطه میلاد ناظمی که یکی از قهرمانان اسبق واترپلو به‌شمار می‌رود و در تیم‌ ملی فعالیت داشته‌ است، علاقه‌مند به شنا شدم. تا ۱۱ سالگی در تیم شنا اصفهان بودم و به خاطر اینکه شنا برای من خسته‌کننده شده بود، وارد ورزش گروهی هیجانی واترپلو شدم. سال اولی که پا به عرصه تیم اصفهان گذاشتم از مسابقات قهرمانان کشوری حذف شدم، اما در سال بعد به عنوان بازیکن اصلی مسابقات کشوری اعزام و از آنجا بود که در ۱۳ سالگی وارد تیم ملی شدم.

 درسن ۱۵ سالگی به اردوی تیم ملی دعوت شدم و در مسابقات آسیایی اندونزی جاکارتا قهرمان جهان شدیم.

در مسابقات جهانی آمریکا کسب مقام نوزدهم، مسابقات قهرمانان آسیا در چین کسب مقام دوم، با چهار بار شرکت در باشگاه آسیا درتیم‌های مختلف کسب مقام اول تا سوم، ساحلی آسیایی مقام دوم را کسب کردیم.

بازیکن ملی‌پوش واترپلو با یادآوری طلسم‌شکنی واترپلو و رسیدن به سکو دوم آسیا در خصوص شرایط رشته‌اش ادامه داد: مهم‌ترین مقامی که در مسابقات قهرمانی آسیا کسب کردیم مهرماه ۱۴۰۲ در کشور سنگاپور بود که بعد از ۲۷ سال دوم آسیا شدیم، او اضافه کرد: شنا و واترپلو مخصوص کشورهای غربی ازجمله اروپا است. این ورزش در ایران به جایگاه خوبی رسیده و مسئولان باید کمک کنند تا نام این ورزش بهتر و برتر شناخته شود چرا که می‌تواند در مسابقات مختلف مقام کسب کند.

در چند سال اخیر وضعیت این رشته بهتر از قبل شده و فدراسیون برنامه‌ریزی‌هایی در خصوص تاسیس مدرسه و باشگاه انجام داده که تمام فعالیت‌ها موجب جذب بازیکن شده است. هر چه در این رشته فعالیت داشته باشیم می‌توانیم مسابقات بیشتر و بازیکنان آماده‌ای در هر رده سنی برای تیم ملی پرورش دهیم.

خوشبخت با بیان اینکه در شهر اصفهان سرمایه‌گذارهای بسیاری وجود دارند و انتظار ما اسپانسر شدن برای این ورزش است، خاطرنشان کرد: نبود اسپانسر برای ما و تمام خانواده‌ها شرایط را طاقت‌فرسا کرده و بسیاری از ورزشکاران به دلیل حمایت نشدن مالی از این ورزش کناره گرفتند.

وی تاکید کرد: رشته ورزشی واترپلو به حمایت کننده نیاز دارد. حرف اول در همه ورزش‌ها را هزینه بازگو می‌کند، بزرگترین فعالیتی که اداره کل و هیئت شنا انجام داد این بود که تعداد ورزشکاران را در این حرفه بیشتر کنند، به طوری که بتوان آن‌ها را در رشته ورزشی نگه داشت در حال حاضر در اصفهان لیگ برتر نیز نداریم.

حمایت نکردن باعث فروپاشی می‌شود

ملی‌پوش اسبق واترپلو درباره تیم‌داری این رشته در بخش بانوان نیز توضیح داد: در بخش بانوان هم تیم شنا و واترپلو در اصفهان را داریم و خوب فعالیت می‌شود، حمایت نشدن از این ورزش باعث فروپاشی تیم‌ها می‌شود. دغدغه اصلی چه در فعالیت بانوان و چه در آقایان، اجاره‌های استخر است. ما به جای اینکه بر برنامه‌های تمرینی و پیشرفت ورزشکاران متمرکز باشیم باید مانند اجاره نشین‌ها نقل مکان کنیم.

خوشبخت درباره اینکه شاهد شرکت بانوان در مسابقات شنا اصفهان هستیم و بیشتر از این به دلیل محدودیت‌هایی که ورزش واترپلو دارد نمی‌توان تلاش کرد، تاکید کرد: تیم ملی برای بانوان نداریم اما امیدواریم همه مدارسی که الان در آقایان کار می‌کنند یک بخش برای بانوان نیز بگذارند.

ماجرای تیم ملی و حذفی پرحاشیه

خوشبخت در پاسخ به ایسنا درباره جریان کنار گذاشته شدنش از تیم ملی آن هم با فاصله کمی که تا بازی‌های آسیایی مانده بود، اینطور شروع کرد: ۱۵ سال سابقه ملی و از حدود ۱۵ سالگی بازی در سطح تیم‌های ملی را شروع کردم. بعد از حدود چهار، پنج سال به انتخاب کمیته فنی واترپلو با توجه به بازی‌های درخشانم در لیگ و آمادگی بدنی دوباره به اردو تیم ملی دعوت شدم. پس از حدود ۶ ماه اردو می‌خواستیم به بازی‌های آسیایی برسیم که کادر فنی تیم ملی طی این ۶ ماه ۲دوبار عوض شد. پس از مسابقات جهانی آلمان دیگر تمایلی به حضور در تیم ملی نداشتم و بازگشتنم کار سختی بود، اما از من خواستند که به تیم کمک کنم. من نیز همیشه خود را سرباز تیم می‌دانم و اگر جایی به من احتیاج داشته باشند و دعوت کنند، حتما کمک خواهم کرد. دوباره به روند سخت تمرینات ملی بازگشتم. واترپلو جز سخت‌ترین رشته‌ها است و برای کسی که چند سالی دور بوده بازگشت دوباره کار سختی است. دو ماه قبل از بازی‌های آسیایی مربی خارجی به تیم آمد که کمک‌های بسیار خوب تکنیکی و تاکتیکی به تیم کرد. در اردو آمادگی صربستان که به فاصله یک ماه تا بازی‌های آسیایی مانده بود، به من اعلام شد که در ترکیب تیم نیستم! انتظار داشتم حداقل به خاطر سن و سابقه‌ای که دارم، آمادگی بالا و نظمی که در تمرینات داشتم، حتی اگر می‌خواستند شاگردان خودشان را به تیم بیاورند زودتر به من می‌گفتند یا حتی اصلا من را دعوت نمی‌کردند. شاید انقدر ناراحت نمی‌شدم. 

بازی‌های آسیایی یکی از بزرگ‌ترین اهداف زندگی ورزشی من بود، اغلب رقابت‌های آسیایی را شرکت کرده بودم و بازی‌های آسیایی تنها هدف مانده من بود. در بازی‌های آسیایی ۲۰۱۰ و ۲۰۱۴ تمام اردوها را حضور داشتم، اما تیم به دلیل برخی مسائل مدیریتی اعزام نمی‌شد. این تیم به قدری خوب بود و حمایت‌هایی که انجام شد باید نتیجه می‌گرفت. تمام شرایط برای تیم مهیا شد که به نتیجه برسد، اما به دلیل نبود دو و سه بازیکن و عدم تمرکز لازم نتیجه مطلوب حاصل نشد.

یکی از دلایل کنار گذاشتن من بالا بودن سنم بود، در حالی که اکنون در اوج تجربه و آمادگی بدنی کنار گذاشته شدم. در تیم قزاقستان بازیکنانی حاضر بودند که نزدیک ۴۰ سال داشتند و توانستند با تجربه‌شان بازی را دربیاورند. این رشته سرعتی و قدرتی است، اما تجربه حرف اول را می‌زند. نیاز دارد که بازیکن جوان و باتجربه در کنار هم باشند تا تیم نتیجه بگیرد.

مربی تیم ملی باید در حد بازیکنان باشد

خوشبخت با تاکید بر اینکه باید در این قسمت از ژاپن الگوبرداری کنیم، تصریح کرد: آن‌ها هیچوقت مربی خارجی نمی‌آوردند اما برای مربیان داخلی برنامه دارند. مربی را به کشورهای صاحب سبک اعزام می‌کنند تا با علم روز آشنا شود برای ایران نیز باید همینطور شود. مربیان خوبی داریم ولی باید زمان برای کسب تجربه و آشنایی با علم روز داده شود. یک جورهایی باید مربی در حد بازیکنان تیم باشد تا از او حساب ببرند. مربی تیم ملی باید باسابقه باشد و یا حتی کلاس‌های آموزشی برون مرزی برود، زیرا نمی‌توان با علم ۲۰ سال پیش به تیم ملی کمک کرد. فدراسیون واترپلو در این موضوع کمک کرده و مربی صربستانی برای آموزش مربیان رده‌های سنی آورده شد که به مسابقات رده‌ها کمک زیادی کرد. همچنان باید فدراسیون کمک کند که مربیان داخلی کلاس خارجی و بین‌المللی ببینند و پس از آن نیمکت تیم ملی انتخاب شود، به ویژه در تیم ملی بزرگسالان. گاهی بازیکن از لحاظ تجربه ۱۰‌ سال از مربی بالاتر است و همین امر می‌تواند در تیم اختلاف ایجاد کند.

تیم بزرگتر واقعی می‌خواهد

این بازیکن باتجربه اصفهان مشکل اساسی تیم ملی واترپلو را نبود هماهنگی میان بازیکنان و اختلافات جزئی میان آن‌ها دانست و گفت: کاپیتان خوبی برای تیم انتخاب شد و بزرگتری می‌کرد، اما این تیم یک بزرگتر واقعی لازم داشت که بتواند تیم را در موقعیت‌های حساس جمع کند. این تیم در بازی‌های آسیایی هانگژو این مورد را کم داشت. کاپیتانی در واترپلو مسئولیت سنگینی دارد و متاسفانه اختلافات درون تیمی زیاد شد.

تصمیم دوباره برای بازگشت به تیم ملی؟

خوشبخت خودش را سرباز تیم ملی معرفی کرد که از حاشیه دوری می‌کند و تاکید کرد: من همیشه خودم را سرباز تیم ملی می‌دانم و دوست دارم زیر این پرچم افتخارآفرینی کنم. زندگی من واترپلو است و اگر از من کمک بخواهند با دل و جان کمک می‌کنم، اما اگر بدانم باز هم حاشیه‌ای قرار است ایجاد شود، قطعا خودداری خواهم کرد.

جرقه پیشرفت واترپلو زده شده است 

او با اشاره به فعالیتش در مربیگری تصریح کرد: حدود ۸ سالی است که در بخش باشگاه‌داری رشته واترپلو باشگاه داریم که از حدود سن ۶ سال تا حد مسابقات رده‌های سنی آموزش می‌بینند تا بتوانیم با کمک هیئت شنا چراغ واترپلو را در اصفهان روشن کنیم.

امسال هشت نماینده از باشگاه ما برای اردوی تیم ملی زیر ۱۷ سال برای مسابقات آسیایی فیلیپین دعوت شدند. یکی از مربیان تیم ملی نیز از اصفهان است که اتفاق خوبی برای پیشرفت واترپلو است و جرقه آن زده شده، امیدوارم بیشتر خبرهای خوش از این رشته باشد و قول می‌دهم بدنه اصلی تیم ملی همچون ۱۵ سال قبل از بازیکنان اصفهان باشد، البته در صورتی که حمایت‌های اداره کل و هیئت شنا ادامه‌دار باشد.

سخن پایانی؟

تمام تلاش من این است که نزدیکانم را به ورزش علاقمند کنم و حتی به رقیبانم نیز کمک می‌کردم تا رشته واترپلو بزرگ شده و به چشم بیاید. همیشه دوست دارم این رشته در ایران جایگاه خوبی داشته باشد و واقعا از نتیجه نگرفتن تیم در بازی‌های آسیایی ناراحت شدم. امیدوارم این ورزش بزرگتر از همیشه شود و جایگاه بهتری از قبل پیدا کند.

انتهای پیام 

دیگر خبرها

  • مرگ مشکوک دختری که با نامزدش به مهمانی رفت
  • چادر زدن حامیان فلسطین در آمریکا + فیلم
  • (ویدئو) پلیس آمریکا چادر دانشجویان معترض را به آب بست
  • پلیس آمریکا چادر دانشجویان معترض را به آب بست | ویدئو
  • تصویر تعظیم و لحظه بوسیدن چادر یک دختر توسط رادان
  • در اوج تجربه بودم/کاش زودتر می‌گفتند!
  • پرسپولیسی ها ما را مسخره کردند | مشکل بازیکن استقلال بود که بی دلیل در زمین ایستاده بود
  • دانشگاه واشنگتن دانشجویان را به اخراج و تعلیق تهدید کرد
  • اوزونیدیس: به بازیکنانم گفته بودم صبر داشته باشند
  • مرگ تلخ پزشک زن؛ او پلن خودکشی‌اش را گفت اما مسخره شد!